عطشدیشب که جز بخور گلی رنگ یک چراغ پهلوی تختخواب تو ، بیگانه ای نبودبر آشیان چشم سیاه تو ، مرغ خواب بنشسته بود و نغمه لالای می سرود .پروانه های بوسه ی آتش پرست منگم شد به بوستان لب و گونه های تو چشمم دوید در پی آن بوسه ها ولی گم شد میان همهمه بوسه های تو من در خیال اینکه کجا رفت بوسه ها دیدم نگاه شوق تو بر سینه ات دوید . ناچار بوسه های جنون از لبم گریخت در آبشار سینه ی مهتابیت خزید . تا پرتو چر
درباره این سایت