نتایج جستجو برای عبارت :

داستان مادرم

با خستگی‌ای که بیشتر پشت پلک‌هایم حس می‌شد، وارد خوابگاه شدم. ساق دست‌هایم را کندم و نگاهی به اطراف انداختم. خلوت بود و فقط یک‌نفر در مسیر دیدم و آن هم دختری بود که بطری آب در دست، از کنارم رد شد. نزدیک بلوک خودمان که شدم، دیدن سایهٔ درخت کاج کُپُل و چمن‌های سبز و خشک، وسوسه‌ام کرد. نزدیک یک ماه است طبیعت ندیده‌ام و وجودم عطش دارد؛ به‌خوبی حرارت قلبم را حس می‌کنم. 
مسیرم را به سمت چمن‌ها کج کردم و زیر سایهٔ درخت نشستم. ات ریز و درشت دور
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها

مــــای آر بــــی تیــ دانلود منبع جدیدتربن ها و بهترین ها وبلاگ حقوقی محمد نصری مهاجری و جاهدوا فی الله حق جهاده وبسایت جامع ایرانیان دوستت دارم و این داستان ادامه دارد.... تعمیرات لوازم خانگی | دیجی تال سرویس Logan قالی ایرانی اجاره ماشين