نتایج جستجو برای عبارت :

علیرضا تو که برام هیچی نیستی من حتی سیگارمم ترک کردم

دانلود آهنگ تو که برام هيچي نيستي من حتي سيگارمم ترک کردم
 
مامان من روز اول گفت این دختره نیس برا تو
گفت میدونم دوسش داری ولی عزیزم این نیست برا تو
گفتم نه این یکی فرق میکنه با بقیه برام
بابام بم خندیدو گفت اینم کرده تیز برا تو
این آخریا هی میگفت چرا اخلاقام فرق کردن
جوری که خودش بفهمه رابطمو باهاش کم کردم
میگفت تو نداری دلشو یه روز بخوای ترکم کنی
تو که برام هيچي نيستي من حتي سيگارمم ترک کردم
 
برای دانلود به ادامه مطلب بروید
 
&nbs
وقتی افسرده میشم هيچي برام مهم نیس
برام مهم نیس مامان کدو میگیره حلوا شو درست میکنه
برام مهم نیس تو اونشب ماکارونی نخوردی
برام مهم نیس دو کیلو اضافه کردم
برام مهم نیس هنوز اجرا ها و مومنتا و ریکشنا رو ندیدم
مهم نیس صورتمو پاک نکردم
مهم نیس پوست موز نزدم
مهم نیس پستام چقد لایک میخوره
مهم نیس تو چرا یه قرنه آن نمیشی
مهم نیس شام چی داریم
مهم نیس هيچي!
مهم اینه که من اشتباه کردم
بدم اشتباه کردم
و یه دونه اشتباهم نکردم
پشت سر هم کردم!
فقط کردم
سال کم کم داره تموم میشه و من تو شیش ماه دوم سال سه بار کار عوض کردم!یه زمان خیلی برام مهم بود و اینجور موقع ها کلی ناراحت میشدم اما انگار دیگه برام مهم نیست،راستش هيچي دیگه برام مهم نیست.شاید از کمبود انگیزه باشه و شایدم از چیز دیگه اما بدجور خودمو زدم به کوچه علی چپ .یه وقتایی اصلا تو این دنیا نیستمدیگه خیلی چیزا برام بی معنی شده،خیلی کمتر به گذشته فکر میکنم و بدتر ازهمه اینه که اصلا به اینده فکر نمیکنم.اینده برام خیلی مبهمه.
آفتابگردون هارو توی گلدون روی میز مرتب کردم و خودم رو پرت کردم رو کاناپه بغض داشت خفم میکرد و من قلبم شکسته بود تا دیروز تقلای بیهوده ای داشتم تا همه چیز رو درجای درست خودش قرار بدم و تلاش میکردم تا جایگاه خودم رو پیدا کنم ولی از همون دیروز دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست 
و فقط امیدوارم دیگه فردایی درکار نباشه تا بلند شم .
روی یکی از کاستام صدای دوستی رو ضبط کرده بودم که خیلی برام مهم بود امروز که خواستم گوش بدم به اون صدا از واکمن فقط صدای روشن بودنش پخش میشد فکر کردم خراب شده واسه اطمینان بقیه کاستارو امتحان کردم بقیه رو میخوند ولی این یکی که برام مهم بود نه چرا یه وقتایی یه اتفاقایی درست وقتی نباید بیفته میفته اونم برای کسی یا چیزی که با ارزش تره بین همه ی انتخابا چرا این یکی؟
عرفان ببخشید من فکرمیکردم اون ناشناس تویی ولی نبودی
ببخشید زود قضاوت کردم و اون روش اوندفعه رو استفاده کردم حالا هم رمزت رو برام اس امک اس کن(شماره ای ک هازم داری)تا برات درستش کنم.
الان هم خیلی عذاب وجدان دارم زودتر اس ام اس کن برام
 
نیک نیک عزیزم. امشب من لمسش کردم، تموم چیزهایی که فکر میکنم مال من نیست رو لمس کردم. و تموم آرزوهایی که محال به نظر میرسن رو بوسیدم. جای لبخندش، جای خودکار نوشته هاش، جای ذوق و شوقی که برای درست کردن اون کادوی قشنگ از خودش جا گذاشته بود، من همش رو بوسیدم، من جای انگشت شصتش رو روی دستبندی که برام فرستاده بود ولی برام‌ کوچیک بود رو بوس کردم نیک. من بوسه ای از لیوانش گرفتم، درست همونجایی که حس میکردم باهاش آب میخوره رو بوسیدم.
هيچي خوشحالم نمیکنه ٬ بودن توی این دنیا اصلا هیچ جذابیتی برام نداره ! من تموم پل های پشت سرمو خراب کردم و حالا موندم وسط یه پرتگاه عمیق که هر طرفی برم ٬ میمیرم ! هيچي رو نمیتونم نه تغییر بدم نه هيچي ! آینده برام مبهمه ٬ حقیقتا خیلی در عذابم و روزها به سختی میگذره ٬ به مرگ فکر میکنم ؟ هر روز و هر روز و هر روز ! چیزی برای تغییر وجود نداره٬ یا اگه داره من نمیتونم ٬ همیشه همین بوده ! می‌دونی این روزا رو با چشم میدیدم :) ولی تلاشی برای تغییرش ندادم ! همه چ
سال پیش دم عید کل لوح تقدیرام و با فرفره های رنگی رنگی نصب کردم رو دیوار اتاقم امروز همشونو کندم خیلی برام سخت بود چون دوسشون داشتم ولی همه رو جمع کردم پارسال نصب کردم که به خودم ثابت کنم که کم کسی نیستم و امروز جمع کردم که به خودم ثابت کنم هيچي نیستم دلم نمیخواد آدم موفقی باشم که تو نوجوونیش پدیده بود دلم میخواد آدمی باشم که الان موفقه نه سه سال پیش اون دیوار دیگه برا لوح جدید جا نداشت باید خالی میشد خب دختر دوباره نقطه رو گذاشتی و رفتی س
می گن عطر جدایی میاره ولی وصل بودن به یه نفر به چه حالتی می گن؟ فککن خط تلفن باشه چند ثانیه وصل شی فقط صداشو بشنوی. چطور صداش می پیچه تو ذهنت. چقدر خاطره تداعی می شه. من حس قدردانی هم دارم از عیدی گرونی که برام خرید. می دونی چی شد؟ نشسته بودم یهو حس کردم یه بوی ریزی میاد که خیلی دوسش دارم. اول فکر کردم. هيچي. ولش. بعد منطقی شدم یقمو بو کردم. خودش بود! لااااامصب بعد از ده ساااال هنوز عطری که داد روی یقه سوییشرتمه! تاریخ مصرف داشت.
اول فروردین 98رفته بود اعتکاف ولی به من چیزی نگفت خودم حدس زدم و درست بود چون دروغ نمی گه.برام این شعر رو فرستاد و من کلی حال کردم. گویا یه روزی که در مورد غم حرف می زدیم می خواسته اینو برام بفرسته. اها هفته پیش که داشتم می رفتم تهران بحث بارون شد و گفتم عاشق بارونم و اونم گفت منم و بعد گفت غم قشنگی توش هست و من گفتم نه برام نشاط و تازه شدنه و اون موقع انگار می خواست برام بفرسته که گوشیش مشکل پیدا کرده بوده و حالا در حالی که معتکف بود برام فرستاد و گ
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و یه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و سه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
نوروز ۹۷ رسیده بود بالاخره سال ۹۶ رو باهم تموم کردیم. ما طبق روال هرسال عید رو قرار بود بریم مسافرت و برای ۲۸اسفند به وان بلیط داشتیم و چون خطم اونجا انتن نداشت و وای فای هن فقط تو هتل بود یعنی خارج از هتل نت نداشتم باهاش حرف بزنم مهیار گفت پول میزنم به کارتت برام لباس و کفش بخر و برای خودتم بخر یه تومن زد به حسابم و رفتم چنج کردم و به مامان گفتم داداش دوستم گفته برام بخره و به اسم اون کلی براش خرید کردم و عکساشو میفرستادم براش اخر سر ۱۰لیر از پو
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
بعد ماه‌ها اتاقم رو اساسی مرتب کردم(از زیر تختم یه گونی مو جمع کردم و به نظرم وحشتناکه این حجم از ریزش مو:(( )آخرین باری که انقد کامل همه‌چیزو کرده بودم فروردین بود و حالا روزای آخر اردیبهشته. چقد یادگاری پیدا کردم ازش، یه گل خشک شده که بعد دلخوری روز تولدم بهم داده بود. چند تا ورق که یادگاری از بازی‌ کردنای اسم، شهرمون نگه داشتم به علاوه فاکتور چیزایی که تا حالا خوردیم! هیچ نمی‌دونم چه اهمیتی داره یادم بمونه که کی و کجا با هم چی خوردیم. ام
حال و روزه خوبی نداشتم معمولا بعد از چند شب متوالی پشت سره هم کار کردن حسابی خسته میشم و دوست ندارم کسیو ملاقات کنم . یهو زنگ خونه به صدا در اومد حس و حال باز کردن در رو نداشتم اصلا ، ولی انگار ول کن نبود طرف ، خلاصه به هر زحمتی بود درو باز کردم دیدم میترا امونه برام اش نذری آورده بود گفت مدتیه نيستي و اینبار به بهانه اش نذری اومدم حالی هم ازت بپرسم . خلاصه دعوتش کردم خونه و برای ساعتی پیشم موند.
تا دوران راهنمایی نمره19.75حکم نمره0داشت برام
زار زار گریه میکردم.یه کتابو10دور میخوندم شب وروزم درس بود واقعا عاشق درس بودم
همین که وارد دبیرستان شدم ودوستای جدید پیدا کردم گنم به همه چی
درس برام بی اهمیت بود
دورهم جمع میشدیم با مزاحم تلفنیای دوستامون حرف میزدیم :/
فقط حرفای معمولی بود سلام خوبی کجایی واین چیزای عادی اما واقعا خب که چی!؟
چرا گند زدم اینجوری :(
اصلا نمیفهمم کدوم گناهو کردم که اینجوری زیر وروشدم 
منی که عاشق ریاضی بودم تو دبی
آخه با چشای خوابالو امدم تو رختخواب ولی هنوز خوابم نبرده .همیشه قرارمون رو کافه میذاریم دقیقا همون محل کار فرد مورد نظر دوس دارم برم اونجا تا برام عادی بشه که دیگه چیزی نمونده و خیلی وقته که تموم شده .دیگه برام هيچي مهم نیس اینکه بمونه اینکه بره اینکه بخواد کسیو جایگزینم کنه هیچـــــی برام مهم نیست ! دیگه تموم شـد.
تمام امروز رو هی مرور می‌کنم از صبح که مدیر پیشونیمو ماچ کرد تا عصر که سر علی روی بازوم بود، کنار گلوش رو بوسیدم و به زور از خودم جداش کردم قلب اون وقتی سرم رو سینه‌ش بود ۹۵ تا می‌زد و من ۱۰۲ تا؛ تقریبا هر دو بی‌نفس بودیم وقتی هست من آنم! برام ترن‌آن نیست، آنِ آنم دوش گرفتم ولی بوی تن و ادکلنش هنوز رو پوستمه آااااخ خدایا این اشتباهه، نباید تکرار بشه چرا این‌جوری برام خواستی؟ هان؟ * دوباره که خوندمش به نظرم اومد اوه چه حال و هولی بوده! ولی ن
رمان سگ هوس باز من داستان واقعی که می توانید قسمتی از این را مشاهده کنید
قسمتی از رمان:آرایش کردم باز هم چشمامو بیشتر ماریا برام ریمل و خط چشم کشید رژ لب هم زدم میکسش کردم رو لبام آماده شدم .ماریا برام زنگ زد آژانس 
تابلوی نقاشی که به تازگی تمومش کرده بودم رو به عنوان کادو بردم و هنرمو به جذاب چشم مشکی هدیه بدم تابلو تصویری از کوهستان بود با دریاچه و با یه آهو وبچه اش که پای دریاچه بودن این یکی از بهترین آثارم بود  رضا هم کلی مخالفت کرد تابلو
چه روزگاری شده مگه نه ؟هی میری هی میری هی میری بعد یهو به خودت میای میبینی هیچ جا نيستي ،هيچي نيستي ، هیچ کس نيستي حتي خودت هم نيستي یه وجود محو ِِ فراموش شده ای که هيچي به خاطر نمیاری و میفهمی چقدر از گم شدن  و فراموش کردن و به خاطر نیاوردن میترسی 
دیگه نمیخوام باشی و برام مهم نیست بودنت حتي برای ده سال دیگه خواستی باش خواستی نباش تو زندگیم ذوست دارم جوونیم کنم بخودم برسم تفریح کنم چ تو باشی چ نباشی من بهم خوش میگذره دیگه برای بودن و داشتنت دعا نمی کنم دعاها رو کردم
سلام!
دوست پسرم با دوستش رفته اسکاتلند. روز اول سفرش تا ۱۲ خوابیدم و بعد نان پختم، ماست درست کردم و شام برای مامان و بابام آماده کردم. اولش برام رفتن اش خیلی سخت بود. و سعی می کنم کم بهش پیام بدم که بتونه از طبیعت گردی لذت ببره.
این روز ها درگیرم با درست کردن وبسایتم و فکر کردن راجع به بهتر شدن در کارم. کار آزاد کردن خیلی سخت تر از چیزیه که فکر می کردم. و سرعت حرکت ام خیلی کند هست. امروز خشایار بهم پیشنهاد داد که باهاش همکاری کنم و یه آژانس عکس رو ت
فیلم‌ها انتظارات ما رو از زندگی بالا می‌برن، سعی می‌کنیم یک چیزی شبیه اون لحظه رو بسازیم ولی واقعیت همیشه ناقص‌تر از چیزیه که تو فیلم دیدیم. «همیشه» واقعا؟

بعد، اون سه ساعت تموم شد و برگشتیم خونه‌هامون؛ فرداش برام نوشت که من از دیروز تا حالا چند بار کشو رو باز کردم، کادو و بقیه وسایل رو نگاه کردم و کشو رو بستم.
و این برام کامل‌تر و قشنگ‌تر از هر سکانسی بود که می‌تونست ساخته بشه.
عليرضا طلیسچی – سخت گیر دانلود آهنگ جدید عليرضا طلیسچی به نام سخت گیر   Alireza Talisch– Sakhtgir رو تو گیرم رو کسی نیستم ولی هيچي تو دلم نیست تو. دلم جز تو کسی نیست نه تو دلم نيستي بفهمی متن آهنگ سخت گیر عليرضا طلیسچی رو تو گیرم رو کسی نیستم ولی هيچي تو […]
نوشته دانلود آهنگ جدید عليرضا طلیسچی به نام سخت گیر اولین بار در دانلود آهنگ جدید | دانلود موزیک. پدیدار شد.
طراحی وب و برنامه نویسی وب
پارت نوزدهمرمان آرزوی رسیدن به عشقمگوشیش دستش بود از دستش کشیدمو انداختمش گفتم فکر میکنی من خرم فکر میکنی هيچي حالیم نیست فکر میکنی برام مهم نیست و همه ماجراهارو براش گفتم که فهمیده بودم و . و گفتم از همه چیت خبر دارم ودر جریانم دوهفتس انگار ن انگار که منم آدمم انگار ن انگار که من زنتم دیگه دوست دختر و رلت نیستم که بگی اگه بهت توجه نکردم چون دنباله یکی دیگه ام و از تو خسته شدم نخیر اینجوری نیست دیگه من تا آخر عمرم باهاتم خودت باید اولش به ه
جدیدا شیوه ی زندگی مجازیمو عوض کردم و خودم دست به کار شدم و میرم پیش بقیه با این تفاوت که من براشون کامنت میزارم و فقط نمی کنم و برم.بعد چیزی که برام جالبه اینه که هیچ وقت هم برای همون پست اول نظر ننهیدم و اونی رو که بیشتر باهاش ارتباط برقرار کردم رو انتخاب کردم.بعد دوباره، به خودم میگم که چرا من واقعا شروع به حرف زدن نمی کنم. حتي اونایی که ادعای دوستی باهام دارن هم هيچي از خودم نمی دونن واقعا. هيچيه هيچي حتي دریغ از یه کلمه. نمی دونم چر
وقتی که بعد از بیست روز و اَندی فرجه برگشتم شاهرود.پامو که گذاشتم توی خوابگاه حسم حس دلتنگی بود:)
دلتنگ تخت دنجم :)
دلتنگ اتاق تمیـــزمون :) 
دلتنگ  درخت سنجد گوشه ی حیاط .که همـــه ی زورشو زده سایه درست کنه برام انقدری که دیگه شاخه هاش داره میرسه به زمین :))) 
دلتنگ سالن تلوزیونش.نماز خونه شاتاق هایی که برام رنگ خونه ی همساده دارن :)
دلتنگ خونه دومم
حالا اینجا.الان.امروز ٦تیر ٩٨!
پارسال اینموقع دوروز مونده  بود به کنکورم الان حتي
سلام
امروز خیلی حالم بد بود
رفتم زیارت شهدا و امامزاده
بعدم هیات داخل امامزاده.
خیلی خوب بود.فاطمیه انگار شروع شده برام
راحت گریه کردم راحت اشک هامو پاک کردم راحت یادت کردم
بابت حس و حال بدت نمیدونم چی بگم ولی یادمه قبلا بااین حرفم اروم میشی 
ان الله معنا
 
جالبه که همون روزی که من داشتم به آخرین پیامم نگاه می‌کردم پی‌ام بده هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟و جالب‌تر اینکه واقعا برام فرقی نداشت. جالب بود که اون اعتماد به نفسی که قبلا برام جذاب بود الان روی اعصابم بود. فروتن بودن چیزی ازتون کم نمیکنه بچه‌ها.فروتن و متواضع باشیم.پیمان پیمان، فروتن باش الاغ.
خب من از کلاس چهارم زبانو شروع کردم اول مثل یه درس عادی سخت بود برام بعد کم کم باهاش خیلی دوست شدم فیلم انگلیسی میدیدم اهنگ انگلیسی علاقمو به زبان هزار برابر کرد میتونم بگم محبوب ترین موضوع درسی برام بود وهست .نمی تونم بگم چقد علاقه دارم با ادما توی سرزمینای دیگه در ارتباط باشم خب انگلیسی تنها راه بود و تونستم  با خلیا چت کنم که مایل ها باهاشون فاصله داشتم. خب زیاد نوشتم میخوام بگم من onlinedictionary نصب کردم و روی محافظ صفحه موبایلم لغات انانگلیس
این چند روز خیلی قر و قاطی بود همه‌چی. اولش که تنهایی شدیدی حس میکردم و میخواستم تا یه مدت چیزی ننویسم. بعد باید ارائه کنفرانس رو آماده می‌کردم و دوباره با ا. حرف می‌زدم. بعدش هم که یه فکری افتاد توو سرم و بیرون نرفت. توو اوج شلوغی، کارام رو انجام دادم و ارائه کنفرانس هم آماده کردم. ایشالله که مقاله برگزیده بشه. ا. بنده خدا قشنگ معلوم بود دلش برام تنگ شده. آخر سر هم آرزو خوشبختی کرد و رفت. و اما بحث اصلی اینه که خیلی فکر کردم که چرا باید م.
آخر سالی افتادم به جون وبلاگ و همه عکس های پست های قبلی رو پاک کردم. جدیدا بیشتر رمان می خونم و به این نتیجه رسیدم که زیباترین تصاویر آنهایی نیستند که با چشم میبینیم بلکه اونایی اند که نویسنده برامون تصویر سازی کرده.
این نتیجه گیری جدید سبب شد که من دیگه عکسی توی وبلاگ منتشر نکنم و صرفا فقط بنویسم و بنویسم و این نوشتن رو هم برام سهل تر میکنه. دیگه دغدغه گرفتن عکس و ادیت کردن و بارگذاری و قس علی هذا وجود نداره و راحت تر هر چی به مغزم میرسه انجا جا
بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
ادامه مطلب
تازه دارم عاشق زندگی میشمدیشب مهمون داشتیمخواهرم با همسرش و بچه هاش  و یکی از خواهرزاده هام با دوتا بچه هاش و همسرشخیلی سعی کردم به همه خوش بگذرهامیدوارم خوشحالشون کرده باشم. امروزم دسته جمعی رفتن خونه ی اون یکی خواهر زادمشبم میرن خونه ی حاج داداشدیشب روسری آبی حریرمو که خودم طراحیش کردمو دوختماون روسری یه نذره ینی طراحیش نذره.نذر کردم حجابو به زیبایی نشر بدم تا بانوی مهربانم حضرت فاطمه برام دعا کنه.دعا کنه و .هرچی خودش میخواد بگه ه
هنوز با مقاله درگیرم به خاطر این که نوشتنشو طول دادم واقعا کار اشتباهی کردم بین نوشتنش فاصله انداختم و الان مثل چی گیر کردم و تا ۱۲ه باید تحویلش بدم. پس از سر و کله زدن با اون مقاله گوشی رو گرفتم دستم و دیدم یه نوتیف دارم از کسی که نوشته ی پارسالم رو لایک کرده × نوشته بودم(کارای خود خواسته ن که ارزش دارن) پارسال همین موقع ها بود که کات کردم و یادم نیست دقیقا کی بود. من آدم حفظ کردن تاریخ نیستم،از عمد به تاریخ و روز بی توجهم تا هیچ روزی برام یادآور
تصادفی گذرم به سایت ایران نمایش خورد و دیدم که نزدیک بود از خرید بلیط جا بمونم! بله دوستان علی الحساب تا ۲۹ آبان تمدید شده… صندلی مورد نظرم رو انتخاب کردم و مشخصات رو وارد کردم، نوبت به مرحله‌ی پرداخت که رسید مامانم رو صدا زدم تا کارتش رو برام بیاره. دیدم هی مِن‌مِن می‌کنه! گفتم یه ذره عجله کن دیگه الان مهلت پرداختش تموم می‌شه باید از اول اطلاعات رو وارد کنم… باز هم تعلل کرد. گفتم مامان موجودی نداری؟ گفت دارم! گفت پس چرا نمی‌ری کارتت رو بیا
دانلود آهنگ جدید غمگین از عليرضا طلیسچی به نام رو تو گیرم رو کسی نیستم ولی هيچي تو دلم نی نیست با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang ro to giram ro kasi nistam vali hixhi to delam nist az Alireza Talischi
رو تو گیرم رو کسی نیستم ولی هيچي تو دلم نی نیست
دانلود آهنگ عليرضا طلیسچی
ترانه زیبای با صدای خواننده عليرضا طلیسچی
شعر و ملودی : عليرضا طلیسچی | میکس و مستر : آرش پاکزاد
خوانندگی ام را در سن 18 سالگی به صورت حرفه ای آغاز کردم
دانلود اهنگ رو تو گیرم رو
سه شنبه بدترین دعوای عمرم رو با داداشم کردم،ما معمولا فوش هایی که بهم میدیم از بیشعور نمیکنه،یعنی من اینقدر عصبی بودم هرچی از دهنم درومد بارش کردم والدینمم که همیشه دخالت میکردن از شدت وحشتناک بودن اوضاع هيچي نمیگفتن فقط یه گوشه وایستاده بودن تا در صورت کتک کاری احتمالی جدامون کنن
به صورت جدی نود درصد تقصیر داداشم بود اون ده درصد اشتباه منم این بود که بهش اعتماد کردم!!
ببین یکی از وسیله هاش دست منه و خونه رو زیر رو کرده دنبالش منم در ح
آخرین کشیک جراحی به نحوی گذشت که شب تا صبح رو تخخخخت خوابیدم و الان تو پاویون چشم باز کردم ، چای دم کردم صبحانه بخورم تا برم راند.عملا بعد از ۷ ماه ، سخت ترین بخش هام رو رفتم و ۱۰ ماه باقی مونده بخش های سبک مونده برام
یه کش و قوس .
آخیش.
+ عطسه کردم. مرمر میگه این چه وضع عطسه ست؟ کسی نمیگیرتتا. 
چند دیقه بعد یکی تو خیابون یه جوری عطسه کرد که صداش تا بالا اومد. بدو بدو هلک و هلک گیلیلیلیلیلی کنان اومده پیشم میگه اون حرفی که بهت چند مین پیش زدم کنسله. نیمه گمشدتو پیدا کردم :|
اینا همش اثرات آلودگی هواستا :||  
+ میدونید یاد چی افتادم؟ پیارسال برا غزل داشتم ضضضضضجه می زدم می گفتم می خوان ببرنمون اردو! میخوان ببرنمون یه جا قرار نیست حرف بزنیم. کللللللی پول میگیرن تازه قرارم نیست حرف بز
حدودا سه ماهی میشه که برای تحصیل از ایران اومدم بیرون. دیروز داشتم مطالب قدیمی تر وبلاگمو میخوندم و واقعا از این پروسه ی سختی که طی کردم به شگفت اومدم اگه بخوام مسیرمو بعد از تموم شدن کارشناسی توصیف کنم ، باید بگم اول کار اعتماد بنفس پایینی داشتم و همین باعث شد سرکاری برم که مناسب من از هر نظر نبود و در نهایت پس از شکست های متعدد ، شروع کردم به شناختن خودم ، اینکه چه محیطی برام مناسبه ، اینکه چی از زندگیم میخوام و بعدش با خوندن کتابای محتلف رو
تو وسایلم یه توپ بزرگ ورزشی داشتم و دارم که سالها پیش یه بار بردم بیرون و بادش کردم و چون هیچ ورزشی بلد نبودم باهاش انجام بدم، فقط میزاشتم زیرمو میشستم روش، یعنی به عنوان صندلی ازش استفاده میکردم و بعد از یک سال هم بادشو خالی کردم و جمع کردم و گذاشتمش تو کمد.الان که جراحی تعویض مفصل لگن انجام دادم و فیزیوتراپی رفتم و سرچ های مختلف درباره ورزش هایی برای لگن و زانو و . انجام دادم، دیدم یه سری از ورزشارو باید با این توپ بزرگا انجام بدم. به زبان
اصلا یادم نبود آخرین باری که اومدم اینجا کی بوده 
الان که تاریخش رو دیدم یاد اون روزهای پرالتهاب دوباره برام زنده شد
خداروشکر که تموم شدن و با خوبی تموم شدن 
مادرم جراحی شدن و حالشون خوبه ممنون از همه که نگران بودن 
براتون دعا میکنم هیچ وقت شرایطی که من تجربه کردم رو تجربه نکنین 
برام دعا کنین هیچوقت دوباره چنین شرایطی رو تجربه نکنم
ممنونم از همگی 
عليرضا طلیسچی همه ردن
دانلود آهنگ عليرضا طلیسچی همه ردن به همراه متن از رسانه رز موزیک با بالاترین سرعت و قابلیت پخش آنلاین در قالب mp3.
از بخش آهنگ های عليرضا طلیسچی بازدید کنید.
Download Song Alireza Talischi–Hame Radan + Lyrics
همه ردن از چشِ من همه بدن
این تویی که نشستی اون تهه قلبم
بزودی

متن آهنگ عليرضا طلیسچی همه ردن
چقد این صورت عزیزه عزیزه برام
من میمیرم تو میخندی یه ریزه برام
من نمیخوام از این عالم با هيچي درام
منو اینجوری ندیده ندیده کسی
تو دقیقا تو همون
میشه دوباره چشات و ببینم.چشم تو چشم.محکمقوی بگم مررررسی.بگم ممنونبگم یه دنیا مدیونتم ولی نه. هيچي نگم. اینا کمن.این جمله ها ارزش کارتو میارن پایین.من مدویون دستاتم ک پشتم بود.مدیون چشایی ک بهم اعتماد به نفس می دادن.مدیون لب و دهنی ک ساعتها برام محکم و پر قدرت حرف زد . مدیونی پاهایی ک باهام اومد و رفت و برام اومد و رفتمدیون دلی ک پا به پام موتد. مدیون وجودی ک همه ی وجودش رو گذاشت ک من بشم من
سال‌ها دلم آرامش می‌خواست. یعنی دلم می‌‌خواست جایی باشم که الان هستم. 
اما خیلی طول کشید که به این حال رسیدم. شاید این حال اسمش آرامش نباشه، انگار اینقدر سختی کشیدم و فشار روحی تحمل کردم که این روزها برام به مثابه آرامشه. اما به هر حال دلم میخواد که همین حال بمونه. هر چند میدونم و از لحاظ فکری هم کاملا آماده‌م که ممکن هست کلی سختی حتي بیشتر از قبل در پیش رو داشته باشم. 
این متن توی پیش‌ نویس‌هام بود. که در تاریخ 15 مرداد 97 نوشته بودم. بله همون
بهش گفتم : 
اتفاقا منم داشتم الان فکر می کردم هرچند سال هم بگذره و حرف نزنیم و دوباره بهت سلام کنم بازم انگار همین دیروز بهت سلام کردم .
.
.
بهش گفتم : اره ما که از مریخ نیومدیم 
میگه : یادته قبلا فکر می کردیم اومدیم؟ 
و براش می نویسم : فرشته اومدی از دور . چطوره حال و احوالت . یه کم تن خسته ی راهی . غباره رو پر و بالت . 
و یاد همه آهنگ هایی میفتم که برام می خوند. یاد همه سیاوش ها ، بیژن ها ، داریوش هایی که برام بلوتوث می کرد یا ترانه شو روی کاغذ بر
معرفت تو نيستي که ادعای بی نفسی و بی هوایی کنی و الان حس خفگی کنی
معرفت تو نيستي که تلاش خودتو ببینی و بی هنری اونو پیراهن عثمان کنی(که پیدا کردن آدم صادق هنر میخواد واقعا)
معرفت تو نيستي که پر پر بزنی واسه رسیدن.زار بزنی و بگی تلاش یک ساله منو تو یک لحظه به باد دادی بعد هی هم بزنی و بگی ما میخایم رابطه رو خوب کنیم اما لجن بالا میاد که حضور  توام بوده.
معرفت این نیست که دنبال بهانه باشی و مقصر پیدا کنی و تهش بگی تو کردی!
من کردم؟! 
تو نکن!
تو کش نده!
امروز واسه اولین بار از مرگ ترسیدم.
واسه اولین بار نسبت به رفتار بچگانه‌م مردد شدم.
واسه اولین بار حس کردم باید یه کوچولو سنگین تر رفتار کنم و این حس برام خیلی سنگین بود.
واسه اولین بار وقتی توو آینه نگاه کردم، یهو بنظرم خیلی ناشناخته و دور اومدم!
حس کردم مدتهاست با آینه حرف نزدم. دلتنگشم واقعا. ولی از نگاه غریبی ک داشت، مشخص بود که قهره باهام.
واسه اولین بار حس کردم واقعا کم آوردم
واسه اولین بار حس کردم هرکاری هم ک بکنم و هر حرفی هم ک بقی
یه متنی میخوندم که تووش نوشته بود( نقل به مضمون) اگر صبر کنیم و به خودمون زمان بدیم، دردهایی که توی زندگیمون متحمل شدیم کمتر میشنبهش خیلی فکر کردم جملشو خیلی بالا و پایین کردم و درباره خودم به این نتیجه رسیدم که برای من، دردم کمتر و کمرنگ نشده، من فقط بهش عادت کردم و قبولش کردم و باهاش کنار اومدم مثل خیلی چیزای دیگه. انگار که از اول بوده و حضور داشته. متاسفانه یا خوشبختانه آدمی هستم که وقتی راهی برام نمونده باشه زود خودمو با شرایط وفق میدم.د
بعد از چند روز رفتم پیش بستنی فروش و با یهحالتی بهم گفت محمود می تونی یهکاری برام بکنی ؟ گفتم بفرما با یه حالتی گفت ناراحت نمیشی یه چیزی بهت بگم؛گفتم بگو بهم گفت که یادته گوشی و خطت و اینجا گذاشتی و رفتی مشهد گفتم اره !بهم گفت که من با خطت به لیلا پیام دادم و تهدیدش کردم و الان میگه ی خواد شکایت کنه !!! یادم میاد که داشتم از عصبانیت لبمو می خوردم که چرا اینجور شده بهم گفت که من می تونم لیلا و راضی کنم که شکایت نکنه گفتم چطور ؟از جیبش یه تیکه طلا در
دیشب کلا تو خواب یا تو وزارت کار بودم یا بیمه یا مجتمع قضایی کلا دیگه خوددرگیری پیدا کردم نزدیکای صبح توی خواب دیدم اون پیامکی که قرار بود دوماه دیگه برام بیاد اومده در حدی خوابم طبیعی و فول اچ دی بود یه دفعه از خواب پریدم گوشیمو چک کردم دیدم خبری نیست دوباره گرفتم خوابیدم اماااااااا مگه ول میکرد همش توهم داشتم رفتم شعبه بیمه برای کارام ساعت 8:45 بر حسب اتفاق پاشدم گوشیمو نگاه کردم دیدم ساعت 8:16 از طرف بیمه پیام اومده فکر کردم بازم توهم زدم چرخ
.
تابستون ک میرفتم دندون پزشکی سر داخلی هی وقت دندون داشتم و واقعا اذیت شدم علاوه بر اون دندونم ک شکسته بود و جراحی لثه کردم و چون رفلکس گگم خیلی فعال بود فعلا ب جای قالب گیری برام با آمالگام دندون درست کرد دندون کناریمم پوسیده بود و سطحش رو برام برداشت و با کامپوزیت بازسازی کرد حالا چند ماه پیش وقتی نخ دندون میکشیدم متوجه شدم ک انگار ترک داره امروز رقتم دانشکده دندون چون دکترم هیئت علمی اونجاام هست ، دوستم ف م با استاده هماهنگ کرده و اومد چند
اردی بهشت 1400 سلام امروز 21 اردی بهشت سه شنبه ادامه ی سریالمو دیدم بعد رفتم پیش دوستم ( دوستی که چند سالی کوچیکتر از خودمه ولی خب همو میفهمیم) و هدیه خریده بود برام و یار جانی دیروز هدیه شو داد و رسیدم خونه دایرکتون علی اف پلی کردم و با قر ریز اتاقمو مرتب کردم صورتمو ماسک گذاشتم با فیس براش منافذ پوستم تمیز کردم دستمال مرطوب کشیدم بخور بابونه دادم و سرم صورتمو زدم بالم لبم و تقویت کننده ی مژه مو زدم و فردا یه دوش بگیرم و روزمو شروع کنم
زندگی آنچنان نبود که من آنچه باید که می شدم باشم 
تو خودت باش و آنچه باید شو من بلد نیستم خودم باشم !
 
خیلی عوض شدم
البته میدونم که عوضی نشدم یا لااقل هنوز نشدم
نمیدونم این جور فکر ها فقط توی مخ من پرسه میزنه و جایی بهتر از اینجا پیدا نکرده، یا شامل حال بقیه هم میشه؟
مثل خوره می افته توی ذهنت
نه میتونم که بهش فکر نکنم و نه جوابی براش پیدا میکنم
زندگیم توی وضعیتیه که حتي درکش برام عجیبه
این چیزی نبود که فکرش رو میکردم بهش برسم
 
یه بار حالم آنقد
از فکرو خیال خوابم نمیبره واقعا دلم براش تنگ شده عکسای جدید ازش دیدم از همه جا هم بلاکم کرده چیزی بود ک خودم میخواستم ولی واقعا هییچ کس به اندازه ی اون برام خوب نبود تو زندگی با اینکه خیلی از رفتاراش اعصابمو بهم میریخت ولی دوش داشتناش یه چیز دیگه بود دعواکردنامون غر زدنام قهر کردنام همه رو با جون و دلش پذیرا بود ینی اشتباه کردم ردش کردم و از خودم رنجوندمش؟؟؟؟
هی گفتم بذار بعدا، چند باری اون بعدا مورد نظر رسید و هی سعی کردم بنویسم و نشد و انگار تا وقتی خودش نخواد نمیشه! 
خواستم بعد از این همه وقت، بگم که هنوزم اینجا نوشتن رو دوست دارم. امشب هم خیلی تلاش کردم بشه که بازم نشد. خلاصه که تصور کنید یه چیز خفن و پر احساس نوشتم و بازگشت با شکوهی داشتم! 
لطفا از خودتون برام بگید. چه خبر؟
من این روزها چی کار می کنم؟ در چه حالم؟ اومممم این روزها دارم همون تصمیم یک سال پیشمو عملی می کنم. اون مراحلی که به عهده خودم بود رو تموم کردم و باید منتظر باقی پروسه بمونم. البته خیلی چیزها اون طور که فکر می کردم پیش نرفت و متاسفانه یک مسئله پزشکی که ازش اطلاعی ندشتم و مشکل بیماری ای که چند سال پیش داشتم، موضوع رو برام سخت کرد. راستش تا حدودی حتي احتمال میدم به خاطر این مسائل پظشکی کل قضیه بره رو هوا.
برگشتم به دوران ابتداییم. همون موقعی که وقتی ازم می خواستن که در مورد یه چیزی حرف بزنم یا جواب یه چیزی رو بدم ، هيچي به ذهنم نمی رسید. انگار ذهنم سفید سفید میشد، پوچ و تهی از خاطرات و حرف ها. بعد میومدم خونه ، کلی روی موضوع تمرکز می کردم و هزاران حرف میومد تو ذهنم.
الان یه تفاوتی کرده، اینکه حتي وقتی تمرکز میگیرم هم هيچي به ذهنم نمیاد. انگار هنوز هیچ کلمه ای برای تسکین یک قلب شکسته یا یک دل رنجیده خاطر و ناراحت ، یا حتي یه دل کلی پر انرژی و خو
به گمونم باید یه دفترچه یادداشت برای خودم تهیه کنم تا همیشه همراهم باشه و چیزی که در لحظه تجربه‌اش می‌کنم یا به ذهنم میرسه رو به صورت کلیدواژه ثبت کنم. اصلا نمی‌دونم اون انرژی اولیه رو از کجا آوردم که اینقدر مفصل شروع کردم. شاید به خاطر این بود که قبلش هيچي نگفته بودم و یه سری حرف‌ها تلمبار شده بود. شایدم چون این روزها اتفاق معمولی خاصی برام نمی‌افته تا یادم بمونه که بخوام ثبتش کنم، در صورتی که مطمئنم می‌افته و اون لحظه برام حس خاصی داره. ش
اول از همه و مهم تر از همه،،،، مرسی از همه کسانی که وقت گذاشتن و نظر برام فرستادن و من واقعا شرمنده ام
مرسی که هنوز هستین و مرسی که حواستون هست :)
دومین مورد با اینکه کلی اتفاق خوشحال کننده افتاد و همه تبریک گفتن و گفتن که بهت افتخار میکنیم و اما خب من هنوز تو فاز نشدن المپیاده هستم .!
و خیلی خوشحال نیستم شاید اگر بحث المپیاد نبود خب خیلی خوشحال میشدم D:
البته کار کردن با بچه های پزشکی باعث میشه به اینم فکر کنم من کم کاری کردم یا شانس نداشتم ؟:|
یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد
منم ویندوزم رو عوض کردم
نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده
یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30
 
میخواستم درستش کنم
ولی واقعیتش حس خوبی داره
به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا
بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D
 
یک ماهی هست اوضاع همینه
هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره
 
گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید
 
بعد از این همه عمر امروز رفتم موهام کوتاه کردم . البته چند سالیه میرفتم برام خوردش میکرد . اما این بار تصمیم گرفتم کوتااااه کنم . تصمیم راحتي نبود و البته مامانم مخالف . ولی من اهمیت ندادم و به خودم گفتم برو یه کار متفاوت انجام بده . برو و یه حال متفاوت تجربه کن . امروز رفتم و مدل مملی کوتاه کردم . و خیلی حس خوبی گرفتم و خودم رو که تو آینه نگاه کردم چقدر عوض شده بودم و متفاوت . چقدر تو روتین گیر کردم این همه عمر ولی الان دارم کم کم سعی میکنم یه چیزایی
چند دقیقه دیگه میرسم خوابگاه.توی مرخصیم خیلی تفریح کردم.عموم و زن عموم و دخترشون سارینا اومده بودن ایران و من با ماشین کلی گردوندمشون.همه فامیل رو خدا رو شکر توی این مرخصی دیدم.
اما این دو روز آخر کلی اتفاقای بد کوچولو کوچولو برام افتاد که روحیم رو خیلی خراب کرد.امیدوارم زودتر روحیه بگیرم و اتفاقای بهتری برام رقم بخوره چون واقعا الان احساس بدی دارم.
بهتره کمی تندتر راه برم که زودتر برسم خوابگاه.فعلا.
داشتم کارهایی که قصد دارم و میخوام انجامشون بدم سال جدید  رو مینوشتم که بعدش تاریخ فردارو بزنمو برنامه فروردین ماهمو بنویسم که یهو یاد اولین باری افتادم که تاریخ برام معنی پیدا کرد. قشنگ یادم سر کلاس نشسته بودم کلاس اول بودم که معلم طبق عادت همیشه اش تاریخ رو گوشه ی تخته یادداشت کرد. من تا اون موقع هیچ درکی از زمان و روز و سال و این چیزها نداشتم انگار. هيچي. دنیای من بدون تاریخ معنا داشت. جدا از هر زمانو محاسبه ای. یه حس آزادی داشت. حس این که ه
 بعد از اون جدایی دیگه نمیخواستم زنده باشم  من دو سال پیش اولین رابطه عاطفیم رو شروع کردم، 6 ماه اول رابطه خیلی پر شور و حرارت بود اما یک روز بدون مقدمه به من گفتن که من دیگه نمیخوام با تو باشم، تو دیگه انتخاب من نيستي و همه چیز روی سر من خراب شد. اونقدر حالم خراب بود که احساس کردم دیگه نمیخوام توی این دنیا زندگی کنم.کارم به دکتر اعصاب و روانشناس رسید. یک هفته گریه میکردم، غذا نمیخوردم و فقط داروی اعصاب میخوردم.چند روز بعد اون آقا ازم خواست برگر
برای دادن مدارک زمین به شهرداری باید برم چالوس . برای روز 5شنبه بلیط رزرو کردم . حالا تو این وضعیت کرونایی نه جرائت میکنم برم و نه میتونم نرم!!!! چقدر سخته با اتوبوس رفتن .مجبورم دو سه تا ماسک روی هم بزنم بعد سوار اتوبوس بشم . صندلی تک گرفتم . خدا را شکر کسی بغل دستم نیست. دفعه قبل که رفتم یکی از آشنایان سفارش کرد برای خرید یه خونه نقلی برام پرس و جو ،اونم با بودجه 500 الی 600 میلیون . به چندتا املاکی سر زدم زیر دو میلیارد هيچي گیر نمیاد.!!! از تعجب
خدا اینجا میخوام باهات حرف بزنم حرفایی که اینجا نوشته می شه فقط خودمون میخونیمخدا چرا یپسر تو این دنیای به این بزرگی متولد 1361 یا 1360 مهندس خوش تیپ باب طبع من نمیاد سراغ من چرا سرراه من قرار نمیگیره خدا چرا اینقدر من و اذیت میکنی مگه من چکارت کردم مگه من چه گناه کبیره ای کردم اون پسرایی که دوست دارمو خواستگاریمو و سراغم بفرست تا من ازدواج کنم راحت شم برم از خونه پدرم و مادرم من و نجات بده از این شرایط خدا میدونم از کرم و بخشش و بزرگیت هيچي کم نمی
 
چنتا گلدون شمعدونی دارم که همزمان یا به نوبت، همیشه گل میدن، یکیشون گلهاش گلبهی اه. هر کی هم میبینه میگه این خیلی قشنگه برام قلمه بزن ازش. من هر بار باید بگم این طفلک انقد گل میده شاخه نداره قلمه بزنم. حالا یه چند وقت نبودم، اومدم دیدم گل هام خیلی کم گل دادن، اون گلبهی اه که پای ثابت گل دادن بود، در اقدامی بی سابقه کلا تعطیل کرده!
سابقه دارترها در امر نگهداری گل مشاوره دادن گفتن گلها توجه و ایمان رو میفهمن.
دیگه چند روزه دائم میرم سر میزنم بهش
۱. کتاب بچه های عجیب و غریب یتیم خانه خانم پرگرین ۲ رو شروع کردم [آخر کتاب اولش نوشته بود همه اون عکسا که تو کتابه واقعیه و از کلکسیون دارا جمع کردن فق بضیاشو یکم ادیت کردن این خیـــــلی جذاب بود برام که واقعا همچی آدمایی ممکنه باشن]
۲. آلبالو یخ زده + پف فیل خونگی + آش رشته داغ و پر کشک
۳. Clash of clans + قفس رامونو پر پشمک کردم رفته خودشو توش غرق کرده
دانلود آهنگ جدید عليرضا طلیسچی به نام سختگیر Alireza Talischi – Sakhtgir عليرضا طلیسچی سختگیر تنظیم ,میکس و مستر : حامد برادران + متن ترانه سختگیر عليرضا طلیسچی و تو گیرم رو کسی نیستم ولی هيچي تو دلم نیست تو دلم جز تو کسی نیست نه تو دلم نيستي بفهمی
نوشته دانلود آهنگ عليرضا طلیسچی سختگیر اولین بار در بیرموزیک , دانلود آهنگ جدید , موزیک. پدیدار شد.
نقد فیلم های ایرانی - بررسی متفاوت من
میدونید چیه؟؟
هرچی که بیشتر میگذره باخودم میگم شاید عددی نباشن برام.
بنظرمن کسایی که،حالا هرکسی میتونه باشه،وقتی برات ارزش قائل نیستن
باید عین یک تیکه زباله بندازیشون دور.باید زیر پا لهشون کنی و انگشتت رو بیاری جلو
و بهشون بفهمونی که هیچ عددی نيستين برام.
آرهمیتونه راه حل خوبی باشه
اینطور آدم ها هیچ نمیفهمندهیچچچ چیزیبهترین کارهارو درحقشون کنی
بازم عین یک برده باهات رفتار میکنندو غیرقابل تحملن اینطور آدمها
شاید بهتر باشه بهت بگم

"یاد تورا چگونه ز خاطر برم که عشق
نامت به برگ برگ درختان نوشته است
در هر بهار با نگه جستجو گرم
می جویمت میان گل و رقص برگ ها
من مانده ام به یاد تو در باغ خاطرات
گریان میان خنده ی نقل تگرگ ها
آن کوچه باغ و نسترن و مخمل نسیم
با هر بهار هست ولیکن تو نيستي
اردی بهشت هست هوای بهشت هست
گل بی شمار هست ولیکن تو نيستي "

.
پ.ن۱: ‌‌‌‌‌‌و شبانگاهان که زمزمه می کردم در گوش او از پس فراق با دردی مهلک
پ.ن۲: ولیکن تو نيستي.
تقریبا همه چی!!
یه جورایی برام گنگ و نامفهوم به نظر میرسن واژه هایی مث دلبستگی، دوستی ، اعتماد ، عشق ، احتياج.
مثل این میمونه که از پشت شیشه ی بخار گرفته نگاه کنی به داخل کافه ای که دکور قهوه ای رنگ و گرمی داره ظاهرا، ولی چیزی رو نتونی ببینی.
هر هاله ی ماتی که میبینی رو یه چیزی تصور میکنی و مدتها باهاش زندگی میکنی و یهو.
بخار شیشه از بین میره و میفهمی اونهمه رنگ گرم و قهوه ای، تنه ی درختای جنگلی بوده که تووش زندگی میکردی.
همینقدر دور از ذهن و
دوران ابتدایی،یه بار قرار شد مجری روز معلم من و یکی از دوستام باشیم.به این شکل که اون متن رو مینوشت و من ویراستاری میکردم و چند تا جمله و فلان اضافه و کم میکردم و با هم به شکل یکی در میون اجراش میکردیم.دو روز قبل از اجرا،دوستم متن رو برام آورد و منم برداشتم آوردمش خونه.جمله بندیش رو اوکی کردم و دو-سه بیت شعر و چند خط متن ادبی بهش اضافه کردم و با یک عالمه ذوق اومدم متن رو برای مامانم بخونم:) آخر پارت اول،یه چیز اینجوری بود که«از فلانی دعوت میکنیم
روز معلم سخت ترین روز برای من!
بماند که چهارشنبه با اینهمه تأکید باز هدیه خریدن! اما شنبه ادامه داره! وای خدایا!
اصلا نمیدونم چرا انقدر این روز برام سخته!در اوج شرمندگی هدیه رو می گرفتم و فقط خودمو می‌ رسوندم دفتر پشت میزم.معلم ها که جمع میشدن هدیه ها باز میشد و ذوق زدگیشونو دوست داشتم!اما من اصلا باز نکردم هیچکدوم از هدیه هامو!
آوردم خونه،فقط گل رو با اشتیاق از مامانم خواستم بذاره گلدون.بقیشو گذاشتم گوشه اوپن و رفتم اتاق که چادرمو آویزون کنم.
مدتهاست حاجتی دارم که با وجود دعاهای فراوان به اون دست پیدا نمی کنم.
اوایل برام سخت بود ،بعد حس کردم باید توکلم رو بیشتر کنم.
بعد حس کردم باید توسل رو هم بهش اضافه کنم .
مهرماه وقتی رفتم مشهد با تموم وجودم مطمئن بودم حاجتم رو می گیرم.
اونقدر مطمئن که خودم رو کاملا آماده کردم واسه رسیدن به حاجت.
حتي اومدم و توی خونه م روضه ی امام حسین گرفتم و با یه عالمه حس خوب و اطمینان حاجتم رو هم از امام حسین (ع) هم خواستم.
امام رضا رو به بچه ش قسم داده بودم
خیلی وقت بود میخواستم بیام و راجبه بهترین سورپرایز زندگیم بنویسم هی وقت نمیشد .
چند وقت پیش که روز زن بود و ما خونه ی مامان خانوم اینا دعوت شده بودیم ! صبح چستر بهم پیام داد کادوی روز زن رو فردا شب بهت میدم !
منم کلی کنجکاو شدم که چیه کادوم ؟! آخه اصلا قرار نبود چستر چیزی برام بگیره دیگه نهایت دوتا شاخه گل رز .
هر چی ازش پرسیدم که چی گرفتی برام هيچي نمیگفت ! هی میگفت سورپرایزه و فردا میفهمی .
منم دیگه گفتم اوکی و بیشتر اصرار نکردم اما خودش هی پیام
سلام روزتون گل گلی.شاد. پر انرژی. پرهیجانرخوت روزهای کم کار را دوست ندارم ولی بهار کافیه که همه چیز را هیجان انگیز کنههمه چیز میتونه تو بهار شاد و پر انرژی بشهامروز وقتی رسیدم دفتر دیدم کار زیادی ندارم منم گفتم بزار گوشی تی انجام بدم عکس ها و فایلهایی که باید منتقل میشدند به کامپیوتر منتقل کردم یه سری پرینت باید از یه سری مدارک میگرفتم و میزاشتم داخل باکس های مربوط به خودشبه سری اهنگ و فیلم هم پاک کردم و اینگونه بود که الان گوشی من کلی
با سلام 
بنده بعد اینکه مدرک کارشناشی رو گرفتم بعد اون رفتم چشمم رو عمل کردم تا بیاد خوب بشه زمان طولانی سپری شد، حدود 10 ماه طول کشید که حدودا خوب بشه، بعد از این روال سعی کردم به جمع بندی اون چیز هایی که باهاشون کار کردم بپردازم این کار رو کردم ولی خب اصلا حس و حال واقعی ندارم مدتی انجام میدم مدتی انجام نمیدم چون رشتم نرم افزاره کلا یه رشته فراری هست باید به صورت مداوم کار کرد .
الان روحیم خراب شده، توانایی بسیار خوبی دارم ولی به شدت وقت هدر می
 چند وقت پیش به آقای ن. پیام دادم که داده‌های مربوط به ژن چند نفر رو برام بفرسته. در واقع پرسیدم «میشه برام بفرستید؟» و جواب این بود که «چطور؟» چون بالاخره شوخی که نیست! من ممکنه با داشتن اطلاعات مربوط به ژن چند نفر بمب اتم بسازم و حیات بشری رو به نابودی بکشونم!
اون قدر جوابش برام دور از انتظار بود که تا چند روز چت رو باز نکردم. بعد از چند روز هم باز کردم ولی چیزی نداشتم که بگم.
دیروز دوباره برگشتم سر همون کار و امروز دوباره بهش پیام دادم که لطفا
در حال حاضر امید به زندگی و اینده ام در حد صفره،یه صفر کله گنده.راستش رو بگم اینروزا انقدر پوچ برام میگذره که حتي فکرشم نمیشه کرد.پوچ و تو خالی و بدترین قسمت اونجاست که کاملا به این وضع عادت کردم و خیلی وقتا نسبت بهش بی تفاوتم.حتي دیگه خیلی کمتر به گذشته فکر میکنم .انقدر بیخیال زندگی میکنم که هیچ جوره نمیشه توصیفش کرد،دیگه خیلی چیزا برام بی اهمیت شدن و دیگه نگران اینده،کار،گذشته و خیلی مسائل دیگه نیستم. . .
بعد از خوردن یه قهوه دبش که با فرنچ پرس دمش کردم دوباره اومدم پای مقاله هام عود قهوه ام رو هم دارم روشن می کنم نور چراغ مطالعه ام رو هم زرد کردم و روشنش کردم خیلی حس خوبی میده بهم حال و هوای پاییز رو برام تداعی می کنه
مقاله خوندن برام خیلی سخته آخه من زبانم در حد متوسطه :( ولی دارم مثل بقیه کارایی که کردم از زیر صفر شروع
می کنممهم نیسمن خیلی زمین خوردم روزگار خیلی بهم سخت گرفته .اما مطمینم که می تونم از پسش بر بیام چون برام مهمه که
این پستو میزارم برای کسایی که نویسنده هستن و نمیتونن پست بزارن مث هستی و فاطمه و زهراخوب چون من هم اینطوری بودم و بعضیا میگفتن بلد نيستي وارد بشیولی من بلد بودم وتو باگ نیوزنویسندگی میکردم اما مشکل از میهن بلاگ بودچون من خودم مشکل رو رفع کردم از اون افراد میخوام که اگه به کمک نیاز دارن مشکلشونو بگن چون من همه راه هارو برای نویسندگی امتحان کردمپس حسرت نخورید و مشکلتونو بگیدکه هزار داه حل دارهبدو بدو بیا مشکلتو بگو درظمن یه عکسم اوردم ک
​​​​برای خیلی از افراد میتونه غیرقابل درک باشه، مسأله ای که باهاش روبرو هستم. فراموشکاری باعث میشه هر روز برام تازه باشه، با اینکه خاطرات میان سراغم اما انگار درس عبرت نمیگیرم. یاد نمی گیرم. مهارتشو بدست نمیارم. وقتی برای پنجاه سال بخاطر باورهایی غلط در محاصره ی ترس باشی خب معلومه که اوضاعت همینه.شایدم برای همه همینه. و من از بقیه بی خبرم طبق معمول اووووف، ساده ش اینه: وقتی برای سالیان سال از خودم فرار کردم. از خودم ترسیدم. از خودم
خب خب خب! باورم نمیشه اصلا سال ۹۷ پست نذاشتم و از آخرین پستم بیشتر از یه سال میگذره!انگار همین دیروز بود ک تو برف گیر کرده بودمسال ۹۷ رو بخوام کلی بگم میتونم بگم زیاد سال خوبی نبود برام. یعنی سال خوبی برای خودم نساختم. از اخرای بهمن ۹۶ رفتم سرکار. کاری که به رشتم مربوط نبود و دوسش نداشتم و هرلحظش برام عذاب بود. ولی خب الان هم راه افتادم تو کارم هم عادت کردم به شرایط. دیگه اینکه با ادمایی اشنا شدم و وقتمو صرفشون کردم که اصلا ارزش نداشتن اصلاااا
میخواستم یه پست تو اینستاگرام بفرستم که روی تصویر، متن بنویسم اما اونجوری که میخواستم نتونستم پستمو درست کنم. تصمیم گرفتم تو فتوشاپ این کار و بکنم.تو اینترنت سرچ کردم و نحوه کار و دیدم و تو فتوشاپ تمرین کردم و برام جالب بود.البته یه سری کارارو که تو اینترنت نوشته بود نتونستم انجام بدم و اینکه من میخواستم دور متنم یه حاشیه یا کادر بکشم اما هرچی سرچ کردم نتونستم مطلبی را پیدا کنم که این کار و انجام بده. قطعأ این کار و تو فتوشاپ میشه انجام دا
به شدت انسان گریز شدم!
حس میکنم خیلی از خدا دور شدم و اینهمه دل مشغولی و سرگرم شدن تو فضای مجازی من و از اصل وجودم دور کرده
مدت کوتاهی اینجا رو غیرفعال کردم
اینستارو حذف کردم
تلگرام و حذف کردم
اما چون به پناهیان نیازمند بودم بله نصب کردم
اینستا کاری برام پیش اومد دوباره نصب کردم
اینجا محتاج دعا بودم و برگشتم التماس دعا بگم
انگار فضای مجازی جزئی از زندگی ما شده
جز جدایی ناپذیر!!!
حالا که انقدر بهم وصله چرا اینجا از خدا ننویسم
دلم میخواد من بعد ا
امروز بدترین روزی بود که طی چندماه اخیر تجربه اش کردم.نتیجه ی آزمونی که شک نداشتم خوب پیش میره نهایتا شد بدترین آزمونی که تابحال دادم.شب قبل میگفتم من هیچ چشم به نتیجه ی آزمون ندارم و ذره ای برام مهم نیست و مهم اینه که نکته ی جدید یاد بگیرم اما امروز از فرط اضطراب میلرزیدم.چند دقیقه دراز کشیدم و کابوس ها و طپش قلب ها دوباره شروع شدن.
جزوه ی اورولوژی رو بستم و گفتم خب این از دور اولش،هرچه بود تمام شد و شکستی که خوردم بمونه لای همین کتاب و داخل
در نیمه باز بود در حال مطالعه بودم پیک پیتزافروشی یکهو اومد داخل. دوتا
پیتزای مخلوط و مخصوص رو برداشت گذاشت کف دستش و برام رقص پیتزایی کرد.
هربار موقع رقص پیتزا بهم نزدیک میشد یه گاز میزدم. پیتزاها رو که گازگاز
کردم و تموم شد پاشدم با لگد پیک موتوری رو از در انداختم بیرون و رفتم
گرفتم خوابیدم تا پیتزاهای قلمبه شده تو شکمم کمی هضم بشههیچکس به اندازه تو نمیتونه پیتزا رو برام تعریف کنه عاشقتم نیما 
تو پست قبلی نوشتم "خدایا برام خدایی کن!" وقتی داشتم مینوشتم میدونستم چیزی که اینجا بنویسم رو خدا رد نمیکنه. اومدم بگم که خدا برام حسااااابی خدایی کرد. مثل مادری که به زور یه جسم تیز رو از بچش می گیره، بچه گریه می کنه، زار میزنه ولی بعد حالش خوبه.نه انصاف نیست، خیلی بیشتر از اون مادر مهربان، خدا برام مهربونی کرد! شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود (گویا مال کشکول شیخ بهایی ) نمیدونم این مرحله از زندگی رو چطور گذر
میخوام از یه جایی شروع کنم که خوب تموم شه ولی نمیدونم کجا.
حس میکنم افسرده شدم.
میدونی هیچ حسی ندارم نسبت به هیچ چیز
هر لحظه بی احساس تَر از لحظه قبل
ببین دیگه حتي دیدن طنین هم خوشحالم نکرد حتي اومدن پ و حرف زدن باهاش .هيچي هيچي 
حتي اون یارو هم که تو شریف اومد بهم گفت ازم خوشش اومده.الان برگشتم سنندج ولی حتي سنندج بودنم هم برام فرقی با تنهایی تهرانم نداره.
دلم نگرفته ها.نه حالم معمولیه معمولیه .یه فرقی کرده فقط و اون اینه که خوشحال شدن رو یادم ر
ذهن آشفته‌ام به قدری آرام نمی‌گیره که اگر بگم ماه‌هاست به شروع این متن فکر ‌می‌کرد‌م، اغراق نکردم. از خدا چه پنهون، دستم به این یکی هم حتي نمیره. این زمانایی که طولانی پشت سر هم چیزی نمی‌نویسم، حس می‌کنم زمان از حرکت وایساده یا یه چیز ترسناک‌تر مثلا: دارم تو خواب راه میرم. روز‌ای قبلم یادم نیست، کارایی که باید می‌کردم یادم نیست، حتي گاهی آدم‌ها رو هم فراموش می‌کنم. تنها چیزی که برام میمونه، یه اتاق پر از رنگه که از بس به رنگ‌هاش خیره
احساس عجیبیهبعد از مدتها به کسی اجازه دادم که بیاد وارد این زندگیه تنها بشهحالا وارد شده و به شدت هم وارد شدهشدت از این بالاتر از این که الان نشستیم پیش هم و چای درست کرد بخوریم؟و من تمام مدت از از صبح که بیدار شدم با خودم درگیریم که چه غلطی داری می کنی؟و ستم ترش اینه که اومد پیشم حس کردم میشه این آدم رو نخواست؟چرا اینقدر درگیره ذهنمالان هم نشستی جلوم و .یه آهنگ اپرا گذاشتی و الان هم که دراز کشیدی.من از خدا کی خواستم این همه آرامش الانو؟این ه
یاد داییم افتادم. پارسال هی میپرسید چرا مرخصی گرفتی؟ چی شده؟ و .منم نمیتونستم جوابشو بدم. اخرش یه بار خسته شدم، گفتم امشب با ذهنم بهش میگم. هيچي دیگه شب قبل خواب، تو ذهنم بهش گفتم ببین دایی، من فلان کار رو کردم، سر همین الان مجبورم مرخصی بگیرم.دفعه بعد که داییمو دیدم، گفتش وقتی تو خواب و بیداری بوده یکی اومده و بهش گفته که. . (همونی که من گفته بودم)الان برام سواله اون که امروز تو خواب و بیداریم اومد، کی بود؟
    
  
یادمه نوجوون که بودم، اون موقع ها که با اینترنت دایل آپ وصل میشدیم به اینترنت، با یه دخترخانوم چت می کردم که بیست و هشت سالش بود و شمالی بود!
گه گاهی با هم چت میکردیم و با خودم میگفتم چرا تا الآن ازدواج نکرده؟! بیست و هشت سال خیلیه!
با یه آقایی هم چت میکردم که اونم توو همین سن و سال بود!
رفته بودم توو حس و حال کلید اسرار:)) با خودم گفتم بذار واسطه کار خیر بشم و گفتم این دو نفر رو با هم آشنا کنم شاید با هم ازدواج کردن!
به هم دیگه معرفیشون کردم و
پر از حرفم و خالی از کلمه. وضعیت اسف باری که بخاطرش، روزی هزار بار اشک هام تا پشت پلکم میان و به هر نحوی که شده، راهشون به بیرون رو پیدا می کنند. به این فکر می کردم که نادیده گرفتن احساسات، چه ضربه ی مهلک و کشنده ایی میتونه باشه! و چه قاتل های بی خبری و چه مقتول های بی صدایی که از زندگی کردن، فقط توان " نفس کشیدن " رو دارند. این یکسال از جلوی چشمم رد می شه و آهنگ پس زمینه ش، صدای لانا ست که منو غرق می کنه. دیگه درد خیانتی که دیدم رو حس نمی کنم، انگار آر
برام حیرت انگیزه که وبلاگی داشتم به زبان انگلیسی و فارسی که از شروع عید سال نود ساخته بودمش و به کل یادم رفته بود که همچین وبلاگی دارم و حیرت آوره که بعد از نوشتن در وبلاگی که به زبان انگلیسی هست حامله شده بودم و مشکلات سارا و همسر و مشکلاتی که برام پیش اومده بود رو توش نوشتم و حیرت آوره تمام احساس هایی که الان دارم رو اون موقع هم داشتم و شگفت انگیزه که چطور نوشتم از تمام مشکلاتم و یادم نمی اید که این نوشته ها را داشتم و پنج سال هم طول کشیده و بر
صبح 23 نوامبر یک صبحی متفاوت برام بود. از ساعت 6 صبح رفتیم کنار ساحل ورزش کردیم و آرش مثل یه مربی پا به پای من میدوید. تمام این روزها برام درست مثل یه فیلمی میمونه که انگار خیلی وقت بود منتظر تماشاش بودم.
وقتی به این دوره ها و آینده شغلیم فکر میکنم، تلاش های آرمسترانگ درست روبروی چشام قرار میگیره. همه چی منظم و مرتبه و برنامه ریزی شده است و هيچي بهتر از این نمیشه. 
درسته که قرار نیست مثل آرمسترانگ فضانورد بشم ولی این شرایط و خاص بودن شغلم باعث شده
شب جمعه نماز صبح خودم رو خونده بودم 
رفتم سراغ موبایلم 
نتم رو روشن کردم دیدم یکی از دوستان عراقی جندین مرتبه تماس تصویری گرفته .
چندی بود سحرهای جمعه از کربلا تماس تصویری میگرفت تا عرض ادبی بکنیم .
باهاش تماس گرفتم تا ارتباط وصل شد دوربین موبایل مقابل ضریح قمر منیر بنی هاشم علیه السلام بود.
سلام و عرض ادبی به ساحت مقدس آقاجانمون کردم و تماس رو قطع کردم 
بعد از چند لحظه برای دوستم نوشتم از آقا بخواهید زیارت عرفه رو قسمتمون کنه .
برام نوشت
امروز بالاخره اولین قرار وبلاگیم رو رفتم و یه دوست خیلی خوب رو ملاقات کردم.
خیلی خیلی خیلی خوش گذشت و کلی ذوق کردم*__*
کل دانشکده و دانشگاهش رو نشونم داد و من یه عالمه انگیزه گرفتم واسه درس خوندن.
انقدرخوشحال وذوق زدم که نمیدونم چجور باید بنویسمش،فقط می نویسم تاشیرینیش برای همیشه برام موندگار بشه.
ممنون دوست جونم:*
+آقا برید دوستای وبلاگیتون رو ببینید، خیلی خوووووووبه:-P 
+اونقدر کلنگی و محکم سه تار زدم ؛ که زدم سیم سه تارم رو پاره کردم :)) 
مطمئنم استادم اگر ببینه کلی میخنده .
اون روز میگفت از نظر فیزیکی بسیار لطیفی ولی روحی !! ، میگفت دستهای زیبا ، انگشتهای کشیده ، اما خشن داری :)) 
امروز هم استاد خانومِ جراحم میگفت بیا برو جراحی ، به درد جراحی خیلی میخوری تو :))
حالا موندم سه تار رو با چه رووویی ببرم برام سیم بندازه :)) 
++هوس آش کردم و سر گاز داره درست میشه و من دنبال یه فیلم خوب و قشنگم که برای امشب دانلود کنم ببینم
انقدر امسالو بد شروع کردم ک اصلا دوسش ندارم
اون از شرایط افتضاحی ک با مهدی برام پیش اومده و هرلحظه منتظرم همه چیزو تموم کنیم تا دم سال تحویل بیدار بودم ولی قبلش خوابیدم. چون برام بی معنی ترین کار دنیا بود انتظار برای تحویل سال
دیشب تا صبح خوابم نبرد ساعت ۴ونیم ک بزور پلکام تازه سنگین شده بود با صدای جاروی رفتگر بشدت از خواب پریدم
امروز هم ک مثلا ۱ فروردین باشه حالم داغون بود.حرفای بقیه آزاردهنده.استرس دادنای مامان نابود کننده.
و بعدم را
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها

عقل و دین آزمون دکتری گروه مهندسی رقصي ميان ميدان مين Roman-vijeh.blog.ir متافیزیک هایپر مارکت اینترنتی اردبیل تعمیر موبایل | آموزش تعمیر موبایل | قطعات موبایل رسانه یک متولد ماه مهر Nathan فروش انواع دستگاهاي تصفيه آب خانگي