زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستاني بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به قلم ایشان، قسمت 17:آنگاه من به حیات رفته، در حوض حیاتمان وضو گرفتم. برگشته، در كَنار پدرم به نماز شب ایستادم. پدرم نماز را شروع كرد. او هر چه میگفت، من هم میگفتم. خم میشد، خم میشدم. به سَجده میرفت، به سجده میرفتم. قنوت میگرفت، قنوت میگرفتم. مادرم هم در رختخوابش نشسته، گاهى سرفه و گاهى ناله میكرد و «خداخ
درباره این سایت