آبادیِ رنجم دلِ آباد ندارمغمنامهء دردم ورقی شاد ندارمتا قاف فلک بغض گلو شاخه کشیدهدر سینه ولی قدرت فریاد ندارمآزادترین مرغ غزلخوانم و جاییجز بام و برِ خانهء صیاد ندارمآن کهنه عروسم که در این حجلهء محزونچشمی به طربخوانیِ داماد ندارمهر دوره که دیدم همه در آذر و دی بودای عمر مگر گرمیِ خرداد ندارمشیرین شعف حیِّ علی عشق ندا دادعشق است ، ولی تیشهء فرهاد ندارمای شکوه برو بر سرِ لوح غم این شعربنویس که من طاقت فولاد ندارمپایان غزل آخرِ غمنامهء من
درباره این سایت