هو الحنّانآمدم یک سلام و دیگر هیچ. بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استشعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر استآنچنان میفشرد فاصله راه نفسمکه اگر زود، اگر زود بیایی دیر استرفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بوددلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر استسایهای مانده ز من بی تو که در آینه همطرح خاکستریش گنگترین تصویر استخواب دیدم که برایم غزلی میخواندی دوستم داری و این خوبترین تعبیر استکاش میبودی و با چشم خودت میدیدیکه چگونه نف
درباره این سایت