" گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش "گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باشحتی شده یک شب، ولی جانان من باشکنج خراب آباد دل گنجی است پنهانخواهان پیدا کردنی، از آنِ من باششاید ورق برگشت و ساحل زیر و رو شدحالا که من طوفانیام، سکـان من باشتا آخر دنیا دمی باقی است از مافرصت غنیمت دان و همپیمان من باشزخم عمیقی یادگاری از تو دارمطاقت اگر داری، خودت درمان من باشحس حضورت مختصاتی تازه دارداین بار رسمی تازه کن، سامان من باشدین و دلم را بردهای، کافی
درباره این سایت