نتایج جستجو برای عبارت :

darcvigilante.sitemember.phpactionprofile

دو سه سال پیش وقتی بارون زمستونیو می دیدم برام مهم نبود چقدر هوا سردِ
 پرده و میکشیدم
و پنجره اتاقو باز میکردم
چراغ اتاقو خاموش کردم
 زیر پنجره رو تختم دراز میکشیدم
 به آسمون خیره میشدم و به صدای بارون وقتی به سقف خونه میخورد گوش میدادم  
برای خودم خیال پردازی می کردم
تو رویا غرق میشدم
رویاهای شیرین دخترونه
اما امروز که بارون زمستونی میاد دیگه اونقدر دیووونه نیستم که بخوام پنجره اتاقو باز کنم
الان خبری از اون دختر کله خراب نیست
محتاط تر شدم
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها

بت موزیک فرکتال هنر َall جالب انگیزترین ها سان دانلود jbefewf غاتي پاطي خنده های حباب در باران ـ حبیب حسن نژاد نور رسام