من متنفر بودن بلد نبودم و دلم اندازهی کوچیکترین چیزی که هست تنگ شده بود.
من قطرهقطره اشک ریخته بودم و فکر کرده بودم که از کجایی، کاشفته مینمایی
من فکر کرده بودم دنیا خیلی مسخرهست
اگه نباشی
من متنفر بودن بلد نبودم ولی چیزی در من میخواست خرخرهتو بجوه اگه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی
من متنفر بودن بلد نبودم و تو نمیدونی این چندهزارمین شبِ بیخوابیست
تو دوری
و من فکر میکنم کیستی که من اینگونه
و بنویس :) به خاطر همهی وقتایی که نبودی ح
درباره این سایت