میبینمت که از در میآیی داخل. انتظارش را نداشتهام و غافلگیر میشوم. چند
سال است از تو هیچ خبری ندارم و تو را ندیدهام؟ از آن دیدار کوتاه در آن حیاط
پشتی، از آن دیداری که با هم قرنها فاصله داشتیم، چند سال گذشته؟ آن موقع جوان و
خام بودم، خامِ خام. ده سال؟ نه، کمتر، فقط کمی کمتر، نُه سال؟ خودش است. نُه سال
پیش بود.
قبل از تو بقیه آمده بودند و حالا تو هم میآیی و هنوز هم همان دریایی هستی که در طول این سالها همیشه از تو در خاطرم
بود: خندهرویی
درباره این سایت