دارمکم کم یاد میگیرم جادوگر شهر اوز درنیارم از طرح پیرمرد زجرکشیده وحداقلِ سعیمو بکنم اگه شبیه پسرخاله اش نشد،پسرِنوه ی عمه ای ،کسی شه!
میدونم باید پا بذارم روی ترسهای دلم و تنهایی سفر کردن و تنهایی خوشحال بودن رو یادبگیرم
بلد شدم به مامانماطمینان بدم چیزهایی بیش از اندازه پیاز خورشت و کباب تابه ای رو حالا میدونم و با گذشت ۲ دهه و نصفی از به دنیااومدنم یادگرفتم برای تنهایی رد شدن از خیابون ابتدا باید سمت چپ و سپس سمت راست رو نگاه کرد و حت
درباره این سایت