روزی بود از روز های خدا، روزی در فصل جان بخشیدن طبیعت در فصل بهار جانان ، هوا و زیبایی محض بهار و دشتهایش ، مارا ناخودآگاه به سمت خود میکشید ، با عده ای از دوستانمان به سمت دشتی زیباروی به راه افتادیم و دشتی همواره زیبا تر یافتیم و چون گرسنگی امانمان نمیداد ، چندی از رسیدن نگذشت که بساط سفره را بر پارچه ای چهارخانه که رو علف های سبز زمین بود، پهن کردیم، و غذاهای خوش رنگ و خوش عطر خود را بر روی آن گذاشته و شروع به خوردن آن کردیم ، آن چنان بوی غذا،
درباره این سایت